برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ
برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

حـالا تو هی بیا بگو مرد ها پررو می شونـد...
زن بایـد سنگیـن و رنگیـن باشـد بایـد بیاینـد منت بکـشنـد و...
مـن می گویـم زن اگــــــر زن باشـد بایـد بشود روی عــــاشقیش حـساب کـرد
کــه بایـد عاشقی کـردن بلـد باشـد کــه جـــــــــا نزنـد...جـا نمانـد...جـا نگـذارد...
هی فکـر نکـنـد بـه ایـن چیزهایی کــه عمری در گوشش خـوانـده انـد
کــه زن ناز و مرد نیــــــاز...
کــه بـدانـد، مرد هـم آدم است دیگر گـاهی بایـد لوسش کـرد!
گاهی بایـد نـازش را کـشیـد...و گــاهی بایـد بـه پایش صبر کـرد...
حـتی مـن می گویـم زن اگر زن باشـد از دوستت دارم گفتـن نمی ترسـد
تو می گویی خـوش بـه حـال زنی کــه عــاشق مردی نباشـد،بگـذار دنبالت بـدونـد...
و مـن نمی فهمـم اینکــه داری ازش حـرف میزنی زنـدگی است یا مسابقـه اسب دوانی(!)
و مـن نمی فهمـم چرا هیچ کـس برنمی دارد بنویسـد از مردهــا...
از چشـم ها و شــانـه ها و دستهایشــان...از آغوششان...از عطر تنشـان...از صـدایشــان...
پررو می شونـد؟ خـب بشونـد...مگر خـود شما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفتـه اید؟
مگر شما بـه اتکـــاء همیـن دست ها همیـن نگاه ها همیـن آغوشهـا،
در بزنگاه های زنـدگی سرِپا نمانـده ایـد؟!
مـن راز ایـن دوست داشتـن های پنهـانی را نمی فهمـم...
مـن بلـد نیستـم در سـایـه، دوست داشتـه باشـم
مـن می خـواهـم خـواستنـم گوش فلکـ را کـر کـنـد...
زن باش بگـذار همـه دنیـا بـدانـد
مردی ایـن حـوالی داری که دوستت دارم هــای تورا با خـود می برد...

+ فقط 2روزِ دیگه مونده...دلم لک زده واسش...بیصبرانه منتظرم که بیاد پیشم...دیگه چیزی نمونده :)

白雪姫★ のデコメ絵文字94/3/27...خودش نمیدونه که چقد دیوونم میکنه وقتی با حوصله گُلای خوشگلمُ واسم آویزون میکنه که خشک شن...کلیکــ

☆ハート★ のデコメ絵文字خدایا شُکرت...بابتِ همه چیز مرسی :)

+خیلـــــی خوشحالم که دوستای وبِ قبلیمُ دارم یکی یکی پیدا میکنم...ینی وقتی کامنتاتونُ میبینم ذوق مرگ میشم...عاشقتونم(ハート) のデコメ絵文字

گاهى باید باشى 
تا یک دل سیر تــــــو را ببوســم
لاى موهایت بمیرم
گاهى باید آنقدر باشى 
تا نبودنــت دست از سرم بردارد...
بنشینى روبه رویم نگاهت کنم
آنقدر نگاهت کنم تا نفسم بند بیاید!
باید باشى
تا از این خوشى ها...از داشتنت 
مثل دیوانه اى بى خیال دنیا شوم
باور کن زندگى براى من 
چیزى نیست جز دوست داشتن تـــ♥ـــو...

 

13روز از یکی شدنمون میگذره و 11 روزه که آقاییمُ ندیدم...دلم لک زده واسش...گاهی وقتا از دلتنگی حس میکنم حتا 1ثانیه هم دیگه نمیتونم طاقت بیارم...ولی وقتی به این فک میکنم که برای همیـــــــشه مالِ خودمه و مالِ خودشم دلم آروم میشه...و این یکی از بهترین حسای دنیاست :)

 5روزِ دیگه عشقم میاد پیشم...لحظه شماری میکنم واسه اون روزا...

 بلایی که بلاگفا سرِ خاطراتمُ وب قبلیم آوردُ هیچوقت یادم نمیره...بدتر از فاجعه ی پاک شدنِ وبم اینه که دوستامو گم کردم...وبلاگِ قبلیم با تمامِ خاطراتش پرید...کلا از سیستم بلاگفا حذف شدُ آثاری ازش نبود که مجبور شدم یه وبِ جدید با آدرسِ قبلی بسازم تا شاید دوستام اینجوری بتونن پیدام کنن...اگه هستین اعلام حضور کنین بچه ها دلم براتون تنگ شده :(

+ حسِ خوبِ تموم شدنِ امتحانا بعد از 1ماه :)

ハート のデコメ絵文字22 خرداد 94ハート のデコメ絵文字...از صبح منتظر بودم که شب شه و عشقم و خانوادش از راه برسن...بلاخره ساعت 11 شب رسیدن خونمون(ماشینشون خراب شده بود و تو راه معطل شدن)...وقتی عشقمُ با اون گلِ خوشگلی که تو دستش بود دیدم دلم ضعف رفت واسش...کلیک...خیلی خوشحال بودم...بعد از شام صحبتا شروع شد...همه چیز انقدر عالی و خوب پیش رفت که اصلا باورم نمیشد...بعد از اینکه صحبتا تموم شد مامانِ آقایی انگشتر نامزدی رو دستم کردُ از اون لحظه منو عشقم رسما نامزد شدیم...کلیکـハートだよ。2つ のデコメ絵文字کلیکـ

ハート のデコメ絵文字23 خرداد 94ハート のデコメ絵文字...تولد امینم بود...اولین تولدی که از صبحش کنار هم بودیم...ساعت 7:30 صبح بیدار شدیمُ با عشقم رفتیم واسه آزمایش خون...من خیلی میترسیدم...موقعی که داشتن ازم خون میگرفتن فقط دستِ عشقمُ فشار میدادم تا دردشو حس نکنم...بعد از آزمایش هم دست تو دست هم رفتیم بازار یه کوچولو دور زدیم بعدشم رفتیم کافی شاپ...تا ظهر درگیرِ کلاسای بعد از آزمایش بودیم...ساعت 2 اومدیم خونه...بعد از ناهار یه کوچولو خوابیدیمُ ساعت 6 با خواهرامون و زندایی آقایی و زنعموی من رفتیم بازار واسه خریدِ حلقه و و سرویس و یه سری وسایلی که واسه عقد لازم داشتیم...بهترین خریدِ عمرم بود...خیلی لذت داشت...خریدامون همون چیزی شد که میخواستم...مرسی آقایی...خلاصه ساعت حدودا 11 خریدامون تموم شد منو امینم رفتیم شیرینی خریدیمُ رفتیم خونه...یه روزِ عالی رو کنار هم گذروندیم...لحظه لحظش واسم لذت بخش بود...کلیکハートだよ。2つ のデコメ絵文字کلیک...
 
ハート のデコメ絵文字24 خرداد 94ハート のデコメ絵文字...صبح بیدار شدیمُ دوباره دوتایی رفتیم خرید...بعد از خرید جواب آزمایشمونو گرفتیمُ رفتیم خونه...ساعت 2 آقایی منو خواهرشوهری رو رسوند آرایشگاه...حالا بماند که تو ارایشگاه برقا قطع شدُ کلی استرس بهم وارد شد و اصلا از ارایشم راضی نبودم ولی خب سعی کردم بیخیال باشم...ساعت 4 امینم اومد دنبالمونُ به دسته گل خوشگل واسم خریدُ رفتیم محضر...باورِ اون لحظه ها واسم خیلی سخت بود...نشستم سرِ سفره عقد تا مقدمات انجام شه...ساعت 5:35 قشنگترین بلــــــه ی عمرمُ گفتم...لحظه ای که همیشه منتظرش بودیم...لحظه ای که سالها انتظارشو کشیدیم...بعد از اینکه عشقم بله گفت یه نفس عمیق کشیدم...باورم نمیشد که همه چیز تموم شده...بعد از 3سالُ 9 ماهُ 5 روز برای همیشه مالِ هم شدیم...بهترین حسِ دنیا رو داشتیم جفتمون...بعد از محضر رفتیم آتلیه و چندتا عکس خوشگل گرفتیمُ اومدیم خونه که یه مراسمِ خودمونی و کوچولو داشتیم...بعد از مراسم با خانواده ها واسه شام رفتیم بیرون و با یه خیالِ راحت و آرامش اولین شام متاهلی رو کنارِ هم خوردیم...حسای فوق العاده ی اونروز و اونشب وصف شدنی نیست...
 
 
 
ハート のデコメ絵文字25 خرداد 94ハート のデコメ絵文字...ظهر از خواب بیدار شدیمُ با اقایی رفتیم دانشگاه که من امتحانمُ بدم...بعد از امتحانم واسه ناهار رفتیم بیرون...یه جای دنج و یه ناهارِ خوشمزه خوردیم...اونروز فوق العاده بود...عالـــــــــی بود...تا ساعت 6 توی اون مکان خوش آبُ هوا بودیمُ بعدش رفتیم بازار...ساعت 10شب اومدیم خونه شام خوردیمُ کنارِ مامان اینا نشستیمُ عکسامونو دیدیم بعدشم رفتیم پایین واسه خواب...
+اینم از اولین ناهارِ دونفره...کلیکـ
 
ハート のデコメ絵文字26 خرداد 94ハート のデコメ絵文字...از صبحش جفتمون ناراحت بودیم ولی به روی خودمون نیاوردیم...آخه قرار بود عشقم بره...تا غروب پیشِ هم بودیم...ساعت 6 رفتن...اون لحظه ی آخرُ یادم نمیره که دستمو محکم فشار دادُ تو چشام نگاه کرد گفت مواظب خودت باش...نمیتونستم ببینم داره بدونِ من میره...انگار یه تیکه از وجودمو با خودش برد...
 
الان درست 10روز از عقدمون میگذره...10روزه که مالِ همیمُ من هنوز باورم نمیشه...همش فک میکنم اونروزا یه خواب بوده...یه خوابِ خوب...گاهی وقتا که نمیتونم باور کنم اون اتفاقای خوبُ؛فقط یه نگاه به حلقم میندازه تا باورم شه مالِ همیم...الانم خیلی دلم تنگه واسه آقاییم چون یه هفتس که پیشم نیست...دلتنگیم خیلی زیاده ولی وقتی به این فک میکنم که مالِ هم شدیم دلم آروم میشه...
 
吹き出しだよ。ハートだよ。1つ のデコメ絵文字خدایا شکرتــ...بابت همه چیز ممنونم ازت...واسه سختیای 1سالِ پیش و آرامشِ فوق العاده ی اینروزامون شُکر...نمیدونم چه جوری شکرت کنم خداجونم...عاشقتم... 
 
+خیلی مختصر نوشتم ولی محاله لحظه لحظش از ذهنم بره...
 
+ادامه مطلب:ثبت اولین هامون...رمز دار...ادامه فقط واسه خودمون دوتاست :)  

صبح ساعت 7 چشامُ باز کردمُ از همون لحظه استرسم شروع شد...دیگه خوابم نبرد...همش چشَم به ساعت بود که ساعت 10 شهُ مامانِ امینم زنگ بزنه خونه...ساعت 10:18 صدای زنگ تلفن تپشِ قلبمُ 10برابر کرد...از اونورم عشقم کلی استرس داشتُ آروم نبود...بعد از کلی احوال پرسیِ مامانامون و تپشِ قلب ما دو تا مامانِ امینم قضیه رو مطرح کرد...

مامانُ بابام موافقن فقط تنها مشکلی که این وسط هست قضیه خواستگاریِ پسرعمومه...رفتُ آمدشونُ صحبت کردنای تک تکشون با من هممونُ عصبی کرده...ولی مهم نیس...نمیخوام اینروزا که اینهمه مدت منتظرش بودمُ به خاطر پیشنهادِ مسخره ی اونا خراب کنم...

+امینم مرسی بابتِ همه چیز...مرسی که مثه کوه پُشتمیُ با بودنت بهم آرامش میدی...من اینروزارو خیلی دور میدیدم...هر پسری عُرضه ی اینکارو نداره...فقط میتونم بگم دوســــت دارم عشقم...بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی

+ دیگه چیزی نمونده تا مالِ خودِ خودت شم عزیزم...فقط 17روزِ دیگه مونده :)

+ 26فروردینِ 94...اولین قدم واسه بهم رسیدنمون...

+خدایـــــــــا شُکرتـــ :)


بعدا نوشت...ساعت 00:17

میگه:استرسم واسه اینه که میدونم تو تحت فشاری...تو آروم باشی منم آرومم...

وقتی جفتمون سکوت کردیم یهو میگم داری به چی فک میکنی؟!

میگه:به تیک تاکِ ساعتت گوش میدم...

میگم:مگه صداش میاد؟

میگه:آره...میدونی ینی چی؟!؟ ینی هر لحظه که میگذره به هم نزدیکتر میشیم :)

+ و یه مکالمه ی تقریبا 1ساعته منو از این رو به اون رو میکنه...خودش نمیدونه چقد بهم آرامش میده...خودش نمیدونه اینروزا تنها چیزی که به امیدش زندم فقط و فقط اونُ عشقمونه...عشقی که جون کندیم تا به اینجا رسید...عشقی که روز به روز داره بیشتر میشه...عشقی که تا ابد همراهمونه و ذره ای ازش کم نمیشه...

وقتی میام اینجا که لحظه هامونُ ثبت کنمُ بنویسم؛به یه لبخندِ پهن و سکوت اکتفا میکنم...نمیشه این لحظه های خوبُ نوشت انگار...نوشتنی نیست؛حس کردنیِ...فقط میتونم بگم خداروشکر که کنارمه...خداروشکر که دوباره دارمش...اینبار مالِ خودِ خودمه...مالِ خودِ خودشم...هیچکس و هیچ چیز نمیتونه دیگه بینمون فاصله بندازه؛حتا یه روز :)

+همه دورِ هم نشستیمُ داریم فیلمِ عروسی ها رو میبینیم...از بین اون جمعیتی که دارن تو فیلم میرقصن فقط یه نفر به چشَم میاد که داره مردونه و شیک میرقصه...تو دلم کلی قربون صدقش میرمُ دلم ضعف میره واسش...چقد دوسش دارم این پسرکُ...

+چقد خوبه که تو هستی/چقد خوبه تو رو دارم :)

+عشق یعنی...صبح که بیدار میشی صدای خوابالوشُ بشنویُ تا شب فول انرژی باشی...یه مکالمه ی 1دقیقه و 27ثانیه ای میتونه حالتُ خوب کنه و کلی انرژی بهت بده...عشق یعنی همین :) 22فروردین94

+حالا من همش چشَم به ساعته که زودتر ساعت 2 شهُ عشقم برگرده خونه...