برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ
برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

 پناهت میدهم
دنیایِ تو همین جاست
کنارِ کسی‌ که قسم می‌‌خورد به حرمتِ دست‌هایِ تو
کنارِ کسی‌ که با خدای خود قهر می‌‌کند ، با موهای تو آشتی‌
کنارِ کسی‌ که حرام می‌کند خوابِ خودش را بی‌ رویایِ تو
کنارِ کسی‌ که با غمِ چشم‌هایِ تو غروب می‌کند
غروب محبوب من...غروب...
همان جایی‌ که اگر تو را از من بگیرند ، سرم را میگذارم تا بمیرم...

{ نیکی‌ فیروزکوهی }

 

17 فروردین 94...دوباره منمُ عشقمُ یه عالمه حرف...دوباره  مــــ♥ـــــا و یه عالمه عشق...چقد دوس داشتم دیشبُ...حرفای خوب...شنیدنِ صدات اونم 1ساعتُ 13دقیقه و 4ثانیه بهم آرامش داد...بعضی حسارو نمیشه وصف کرد...بعضی حرفای خوبُ نمیشه دوباره تکرارشون کردُ نوشت...

+از اینکه مامانشُ خواهرِ گُلش واسه به هم رسیدنمون تلاش میکننُ ذوق دارن؛خوشحالم...اینکه دارن جوری برنامه ریزی میکنن که روزِ تولدم(2 اردیبهشت) عقد کنیم یه حسِ فوق العاده خوب بهم میده...چقد بهم انرژی میدن با کاراشون...

+خوابای خوبی که اینروزا خودم و اطرافیان واسم میبینن رو به فالِ نیک میگیرم و شک ندارم که به زودی تعبیر میشه همش...

+تا رسیدن به روزای خوبمون چیزی نمونده...لحظه شماری میکنیم جفتمون...بیصبرانه منتظرم...منتظرم که برای همیشه مالِ هم شیم...اونوقت دیگه حتا یه لحظه هم از هم جدا نمیشیم...به هم قول دادیم :)

+وقتی با صدای آرومش میگه[دیگه چیزی نمونده] پُر از عشق میشم...نمیدونه با همین یه جمله ی کوچولو چقد دیوونم میکنه...

+بخدا کلی حرف دارم ولی باورتون میشه که نمیتونم بنویسم؟؟؟...گُنگم...همش حس میکنم دارم خواب میبینم...ولی اینا همش حقیقت داره...خدایا بابت همه چیز ممنونم ازت...

+کامنتاتون انرژیِ منو 100برابر میکنه...مثلا مثه این...کلیکــ

整理 のデコメ絵文字آرامشی داره صدات که دردمُ کم میکنه/چیزی بگو حرفای تو بدجوری خوبم میکنه/تو طرف من باش من عشقمُ ثابت میکنم/صد بار برگردم عقب باز انتخابت میکنم... Download

+این پست به همراهِ یه لبخند پهـــــــن روی لبام نوشته شده シンプル のデコメ絵文字

از ذوق کردن شماها ذوقِ منم چندین برابر میشه...میدونستین عاشق تک تک تونم؟؟؟ بودنِ شماها تو روزای سختُ اینروزای خوب بهم انرژی میده...مرسی که هستین مهربونا...

هرچند اینروزا اتفاقای زیادی میفته که اعصابِ جفتمونو به هم میریزه؛اما سعی میکنیم به چیزای خوب فک کنیم...الان تمامِ تلاشمون اینه که هر چه زودتر عقد کنیم(ایشالا تا اردیبهشت) تا از شرِ این خواستگارای جورواجور که حتا به منو خانوادم اَمون نمیدن یه نفس بکشیم؛خلاص شیم...جفتمون از این وضع خسته شدیم...هرچند هنوز باورم نشده که برگشته...همه چیز داره یهوییُ غیرمنتظره اتفاق میفته و این واسه منی که عادت دارم راجب همه چیز از قبل برنامه ریزی کنم خیلی سخته...اما چاره ای نیست...میترسم از اطرافیان...میترسم با حرفای بی ربطشون به هم رسیدنمونُ سخت کنن :(

+میگه:ماشین چی دوس داری بخرم؟ یه کم فک میکنم انگار ذهنمُ میخونه خودش میگه: 206 خوبه؟دوس داری؟ میگم: آره خیلی...بعد میپرسه:سفید یا نوک مدادی؟؟؟ میگمسفید...میگه:ایــــول :)

+میگم:کاش آخرِ این ماجرا خوب باشه...میگه:خوب میشه...بــــاید خوب بشه :)

++دیشب با اینکه خسته بود اومد اینجارو خوند...وسطِ خوندنش این sms میاد...کلیکــ...

حالا منم که با همین جمله های کوچولو دوباره پـــُر از امید میشم...که یادم میره تو این یکسال چی بهم گذشتُ چقدر زجر کشیدم...چون اون الان کنارمه...بیشتر از قبل هوامو داره و این واسه من یه اتفاقِ بزرگه...مطمئنم که تک تکِ اون روزای سختُ جبران میکنه...

+دعا کنین واسمون بچه ها...بیشتر از همیشه به دعاهاتون نیاز دارم...دعا کنین همه چیز همونطور که میخوایم پیش بره.بی دردسرُ بدونِ استرس...

+خوشحالم که مامانش در جریانِ همه ی اتفاقا هست...میدونم که کمکمون میکنه :)

+نمیدونم چه جوری شُکرت کنم خداجونم...تنهامون نذار...