وقتی میام اینجا که لحظه هامونُ ثبت کنمُ بنویسم؛به یه لبخندِ پهن و سکوت اکتفا میکنم...نمیشه این لحظه های خوبُ نوشت انگار...نوشتنی نیست؛حس کردنیِ...فقط میتونم بگم خداروشکر که کنارمه...خداروشکر که دوباره دارمش...اینبار مالِ خودِ خودمه...مالِ خودِ خودشم...هیچکس و هیچ چیز نمیتونه دیگه بینمون فاصله بندازه؛حتا یه روز :)
+همه دورِ هم نشستیمُ داریم فیلمِ عروسی ها رو میبینیم...از بین اون جمعیتی که دارن تو فیلم میرقصن فقط یه نفر به چشَم میاد که داره مردونه و شیک میرقصه...تو دلم کلی قربون صدقش میرمُ دلم ضعف میره واسش...چقد دوسش دارم این پسرکُ...
+چقد خوبه که تو هستی/چقد خوبه تو رو دارم :)
+عشق یعنی...صبح که بیدار میشی صدای خوابالوشُ بشنویُ تا شب فول انرژی باشی...یه مکالمه ی 1دقیقه و 27ثانیه ای میتونه حالتُ خوب کنه و کلی انرژی بهت بده...عشق یعنی همین :) 22فروردین94
+حالا من همش چشَم به ساعته که زودتر ساعت 2 شهُ عشقم برگرده خونه...