برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ
برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

24تیر94...یک ماهه شدیم :)

من سوگند می خورم که به تو احترام بگذارم و قدر تو را آنطور که الان هستی و به هر نحوی که شخصیت تو در آینده رشد و تغییر کرد بدانم...

 من سوگند می خورم که پشتیبانِ و محافظ استقلال تو باشم چون با وجود آنکه زندگی ما به هم گره خورده است ولی انتخاب ها و تصمیمات تو متعلق به خودت است...

من سوگند می خورم که با تمام وجود بتوانم آرزوها، امیال و حتی ترس و رویاهای ترا عمیقاً درک کنم...

سوگند می خورم که همواره در جستجوی تحقق آرزوها و نیازمندی های تو باشم نه به خاطر آنکه وظیفه من است بلکه به خاطر اینکه تحقق شادی تو برای من مطبوع و خوشایند است...

من سوگند می خورم که در هر جایی که به من نیاز داشته باشی، با تو و در کنار تو باشم و هیچگاه تنهایت نگذارم...

من سوگند می خورم که همواره تو را در دستیابی به اهداف و آرزوهایت یاری دهم؛ از تو در لحظات سختی و روزهای سخت حمایت کنم و در کنارت، پیروزی ها و موفقیت های تو را با تو جشن بگیریم...

من سوگند می خورم تا زندگی مشترکمان را همواره هیجان انگیز، پر ماجرا و پر از شور و شوق نگاه دارم...

من سوگند می خورم که در لحظات سخت و دشوار زندگی مان و هنگامی که با مشکلی مواجه می شویم، ثابت قدم و استوار باشم و همواره ایمان داشته باشم که با هم، می توانیم بر هر مشکلی غلبه کنیم...

من سوگند می خورم که همواره با تو از روی مهربانی و محبت رفتار کنم و نه از روی عدالت! چرا که ما با هم یک تیم هستیم، از الان و تا همیشه...

من سوگند می خورم که در هر روز، به خودم و تو یادآوری نمایم که چقدر در زندگی، انسان خوشبخت و خوش شانسی هستم که چون تویی را دارم...

 

ハートだよ。1つ のデコメ絵文字...اولین ماهگرد یکی شدنمون مبارک همسری...ハートだよ。1つ のデコメ絵文字

☆ハート★ のデコメ絵文字 یک ماه از روزی که مالِ هم شدیم میگذره...یک ماهه که شدی همه ی زندگیم...یک ماهه که هر کی منو میبینه حالِ همسرمُ ازم میپرسه...یک ماهه شدی تمامِ دنیام...نمیدونم از این عشقی که تو قلبمه چی بگم...زبونم بند میاد وقتی میخوام از عشقمون و از اتفاقای خوب حرف بزنم چون هنوز باورم نمیشه که مالِ هم شدیم عشقم...که همه ی اون صبر کردنا و سختیا و انتظارِ 4ساله تموم شد...من هنوزم وقتی به شناسنامم نگاه میکنم باورم نمیشه که اسمِ تــــــــو توش نوشته شده...

ハートだよ。1つ のデコメ絵文字 فرداشب عشقم و مادرشوهرِ عزیزم میان پیشم...دلم واسه جفتشون یه ذره شده...شنبه هم با اقایی و خانوادم میریم شهرشون و مراسم پاگشا که خیلی منتظرشم...یه عالمه هم کار دارم تا اون موقع فک نمیکنم دیگه فرصت شه بیام نت...البته اونجا رفتمُ سرم خلوت شد میام پیشتون ولی تا 4-5روز نیستم پس خدانگهدار دوستای گلم...

+متن بالا:۱۰ سوگند علمی برای ازدواج!

صبح باید شروعش همین باشه
دستی باشه که نوازشت کنه بیدار شی 
زبری صورتی که روی گونه هات کشیده شه و مجبورت کنه چشمهاتو باز کنی
آغوشی باشه که بعد کش اومدن خودت رو مچاله کنی گوله شی و بچسبی بهش
صورتی باشه که محکم ببوسی
چشمهای خواب آلودی که بهش خیره شی 
یکی یکی لب بکشی به پلک هاش
لبهایی که با خنده ببندی 
به سلام و صبح قشنگت بخیری از هم باز کنی 
موهایی که بهم ریختگیشون رو با دست مرتب کنی براش 
صبح باید شروعش همین باشه
کسی باشه که به تک تک حرکاتش با عشق و وابستگی خیره بشی
به کش و قوسی که به بدنش میده
به بازوهاش به نیمرخش به لباس پوشیدنش به مسواک زدنش حتی به شیو کردنش
و تو دلت بگی تا دنیا دنیاست من مال اون هستم...
مثل مامان و بابا که برای هم بودن 
مثل مامان بزرگ و بابا بزرگ
کسی باشه که بخوای به ذوق راهی کردنش از رختخوابی که عطر تن تو و اون پرش کرده دل بِکنی
کسی که حس کنی اونقدر قلبش از تو لبریزه که
دلت بخواد هرکاری ازت برمیاد انجام بدی تا صبحش رو قشنگ تر از روز قبل آغاز کنه
چون میدونی فقط به عشق تو تمام روز تلاش میکنه
به عشق ساختن روزای بهتر...
صبح باید شروعش با یه صبحانه دونفره باشه
با یه گپ و گفتگو برای برنامه ریزی روزانه
با یه موسیقی شــــاد که روزت رو سرشار از انرژی کنه
با یه خداحافظی و بدرقه گرم
و آرامش خاطر از بودن و بودن و بودن ...
و گرنه صبحی که بیدار شدنش با زنگ ساعت باشه
با صدای زنگ تلفنت
با صدای جیغ زن همسایه
صدای آجرو سنگ و فلزات ساختمان بغلی باشه
فقط شروع یه روز مثل همه روزهاست
فقط شروع یه تکرار مثل ریتم زمان بندی شده و نشده بقیه وقتها
صبح بایـــــــــــد شروعش مثل همین ها باشه ...

 

 
+ متن بالا رو دوس دارم :)
 
یه وقتایی هست مثه دیشب که با خانواده و دوستان وسطِ جنگلم و داره یه بارونِ خوشگل میباره و همون لحظه دلم بدجور میخوادش...همون موقعست که یه بغض کوچولو به خاطر این فاصله میاد تو گلومُ دلم میگیره...ولی همه اینا با ارامشی که از داشتنش واسه همیشه دارم برطرف میشهُ دوباره از ته دلم خداروشکر میکنم...
 
+ جایی که دیشب رفته بودیم...وسطِ جنگل با یه بارونِ خوشگل...کلیکــ
 
+ فقط 3روز دیگه مونده که عشقم دوباره بیاد پیشم...کاش زودتر بگذره این چند روز...

دیشب ماهگرد عشقمون بود(ماهگرد دوستیمون البته نه عقدمون)...اما یادمون رفت به هم تبریک بگیم...به قولِ آقایی انقد اتفاقای خوب واسمون افتاده که دیگه اونارو یادمون میره...فک کنم چهلُ هفتمین ماهگردمون بود...ماهگردمون مبارک نفسم...اولین ماهگردی که دیگه مالِ هم شدیم...چقد خوب :)

من بیصبرانه منتظرم پنجشنبه شه و عشقم بیاد دنبالم با هم بریم خونشون و مراسمِ پاگشا...فک کنم پاگشامون از مراسمِ عقدمون مُفصل تر بشه چون همه ی فامیل دعوتن...ذوق دارم خیلی زیــــــــاد...دوباره عروسُ دوماد میشیم^_^ از همه بیشتر ذوق دارم واسه این 400و خورده ای کیلومتر که قراره با هم بریم...وااااای چقد خـــــــــوب...

+کمتر از یک هفته دیگه مونده...بیتابی و دلتنگیمونُ کاملا میشه از حرفامون فهمید...گاهی وقتا فک میکنم این فاصله چقد خوبه که باعث میشه واسه دیدنِ هم انقد ذوق زده باشیم...باعث میشه وقتی همو دیدیم کلی بهمون خوش بگذره و از تک تکِ لحظه هامون استفاده کنیم :)

+خدایا شکرتــ...

من اگه روزی هزار بار هم فیلمِ عقدمون و لحظه ای که به مردِ زندگیم بله گفتمُ نگاه کنم بازم باورم نمیشه...باورم نمیشه که همه چیز تموم شده...که دیگه مالِ خودم شدیُ مالِ خودت شدم...آخه من چطور باور کنم که صفحه دوم شناسنامم اسم تو نوشته شده عشقم؟...


 

این عکس دقیقا لحظه ایِ که خطبه ی عقدمونخونده میشد...منو عشقم در حالِ خوندنِ سوره ی یاسین...

゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字شناسنامم دستشه داره بهش نگاه میکنه...یهو بوسم میکنه میگه: 73 ایِ مـــــــن :)

まるまる のデコメ絵文字دیشب که شبِ قدر بود حس کردم دیگه از خدا هیچی نمیخوام جز خوشبختیُ سلامتیمون...اینکه تا ابد کنارِ هم بمونیم...اینکه همیشه این حسای خوبُ این آرامشُ کنارِ هم و با هم حس کنیم...از خدا فقط میخوام ذره ای از عشقِ توی قلبمون کم نشه...دیشب فقط خداروشکر کردم...نمیدونم چه جوری شکرش کنم...وقتی به گذشتم برمیگردم میبینم چه روزایی رو گذروندم...روزایی که به خاطرشون از خدا شکایت کردم...کفر گفتم...ازش دور شدم...ولی حالا میبینم همون اتفاقایی که به خاطرش با خدا لج کردم؛اگه اتفاق میفتاد من این آرامشُ نداشتم الان...هیچ کارِ خدا بی حکمت نیست...اینو الان با تمامِ وجودم حس میکنم...خدایا عاشقتم...همین :)

زیبــاترین پـــازلِ دنیاستـــ

وقتــی فاصله ی بین انگشتــانمــ

با انگشتــان تــــ♥ـــو پُر میشــود...

از آرامش و حسِ خوبِ این 3روز هر چی بگم نمیتونم توصیفش کنم...فوق العاده بود...اینقد همه چیز عالی بود که نفهمیدیم چطور گذشت...3روز پُر از عشقُ آرامش کنارِ زندگیم...

چه اولین های خوشگلی رو با هم تجربه کردیم :)

ハート のデコメ絵文字11 تیر 94 نفسم ساعت 10 از راه رسید...

ハート のデコメ絵文字12 تیر 94 ظهر رفتیم بیرون تا شب...خیلی خوش گذشت...یه عالمه هم عکسای دونفره گرفتیم :)

ハート のデコメ絵文字13 تیر 94 واسه افطار با بابام اینا و آجی اینا و دوستِ بابا و بچه هاش رفتیم بیرون...اونجا هم خیلی عالی بود...شبم اومدیم خونه و تا صبح فقط خوراکی خوردیمُ حرف زدیمُ خندیدیم با هم :))

ハート のデコメ絵文字14 تیر 94 تا ظهر خواب بودیم بعدشم عشقم ساعت 2ونیم رفت :(

وقتی با حوصله موهامُ واسم میبافه ^_^

وقتی خودش گُشنشه ولی اول واسه من لقمه میگیره...

وقتی دستمو تو دستش فشار میده میگه: روزام بدونِ تو نمیگذره...

وقتی صبح از خواب بیدار میشی میبینی کنارتهُ محکمتر بغلش میکنی...

وقتی تیکه خوشگلُ قرمزِ هندونه رو میده به من :))

وقتی پشتِ فرمون دستامُ میگیره تو دستشُ گاهی یه بوسِ خوشگل میذاره رو دستم...

وقتی یه عالمه وسیله میاره واسمُ من با دیدنِ تک تکشون ذوق زده میشم...کلیکــ ^_^

و یه عالمه لحظه های عشقانه ای که تو همین فرصتِ کم با همُ کنارِ هم ساختیم...

+دوست دارم امینم...مرسی واسه همه چیز عشقم...زنــــدگــــــــیِ مــــــن :)

+حالا لحظه شماری میکنم واسه بعد از ماه رمضون تا دوباره کنارِ هم باشیم...

+ دامه مطلب عکس...بدونِ رمز...

+عکس گوشه وب هم عکسِ خودمونه...خیلیاتون پرسیده بودین :) 

ادامه مطلب ...