برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ
برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

نمیدونم اینهمه اتفاقای خوبِ این مدتُ چطور بنویسم...اصن از کجا بگم...

فقط در همین حد میگم که اینروزا خیلی پیشِ هم بودیمُ خیلی حسای خوب داشتیم...

حسِ خوبِ خریدِ لباس عروسم...لباسِ رویاهام...لباسِ آرزوهام...(2روز تهران و کرجُ با آقایی گشتیم تا لباسِ رویاهامُ پیدا کردیم)

حسِ خوبِ خریدِ لباسِ دومادیِ عشقم که ماه شده بود توی اون لباس...

حسِ خوبِ انتخاب و خریدِ وسایل خونه ی عشقمون...بگم که توی 9ساعت تمامِ جهیزیمُ خریدیم o.O

حسِ خوبِ درست کردنِ گیفتای عروسیمون که تکتکشو خودم با دستای خودم با کلی عشق درست میکنم...

دغدغه های خوشگلمونُ دوس دارم...کاش کُند بگذرن اینروزا...میخوام لذت ببرم از اینهمه اتفاق خوب...

+مهمترین اتفاق اینروزا هم این بود که قراره محلِ زندگیمون شهرِ من باشه...ینی از خانوادم دور نمیشم...ولی باز همسری از خانوادش دور میشه و میدونم مادرشوهری کلی غصه میخوره...ولی ما قراره خوشبخت بشیم چه اینجا باشیم چه اونجا باشیم...کارِ اقایی هم کم کم داره درست میشه که انشاالله به چیزی که میخواد تا سال دیگه میرسه...

+عقد پسرعمو رو در پیش داریم که مطمئنم خیلی خوش میگذره چون عشقم کنارمه...

+از همه مهمتر فارق التحصیلیمه...لیسانس حقوق رو گرفتم...الان باید تلاش کنم واسه ارشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد