صبح باید شروعش همین باشه
دستی باشه که نوازشت کنه بیدار شی
زبری صورتی که روی گونه هات کشیده شه و مجبورت کنه چشمهاتو باز کنی
آغوشی باشه که بعد کش اومدن خودت رو مچاله کنی گوله شی و بچسبی بهش
صورتی باشه که محکم ببوسی
چشمهای خواب آلودی که بهش خیره شی
یکی یکی لب بکشی به پلک هاش
لبهایی که با خنده ببندی
به سلام و صبح قشنگت بخیری از هم باز کنی
موهایی که بهم ریختگیشون رو با دست مرتب کنی براش
صبح باید شروعش همین باشه
کسی باشه که به تک تک حرکاتش با عشق و وابستگی خیره بشی
به کش و قوسی که به بدنش میده
به بازوهاش به نیمرخش به لباس پوشیدنش به مسواک زدنش حتی به شیو کردنش
و تو دلت بگی تا دنیا دنیاست من مال اون هستم...
مثل مامان و بابا که برای هم بودن
مثل مامان بزرگ و بابا بزرگ
کسی باشه که بخوای به ذوق راهی کردنش از رختخوابی که عطر تن تو و اون پرش کرده دل بِکنی
کسی که حس کنی اونقدر قلبش از تو لبریزه که
دلت بخواد هرکاری ازت برمیاد انجام بدی تا صبحش رو قشنگ تر از روز قبل آغاز کنه
چون میدونی فقط به عشق تو تمام روز تلاش میکنه
به عشق ساختن روزای بهتر...
صبح باید شروعش با یه صبحانه دونفره باشه
با یه گپ و گفتگو برای برنامه ریزی روزانه
با یه موسیقی شــــاد که روزت رو سرشار از انرژی کنه
با یه خداحافظی و بدرقه گرم
و آرامش خاطر از بودن و بودن و بودن ...
و گرنه صبحی که بیدار شدنش با زنگ ساعت باشه
با صدای زنگ تلفنت
با صدای جیغ زن همسایه
صدای آجرو سنگ و فلزات ساختمان بغلی باشه
فقط شروع یه روز مثل همه روزهاست
فقط شروع یه تکرار مثل ریتم زمان بندی شده و نشده بقیه وقتها
صبح بایـــــــــــد شروعش مثل همین ها باشه ...