برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ
برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

برامـ هیــچ حسـی شبیــہ تـــ♥ـــو نیستـــ

یه نفسِ راحـــــــت...خواستگاره اومدُ رفت...خداروشکر مامانُ بابا هم تو این قضیه و جوابِ رد دادنم باهام هم عقیده ان و دلایلم واسشون منطقی بود...ولی جزو سخت ترین لحظات زندگیم بود...توی اتاقم منو اون پسره غریبه...چه عذابی کشیدم تا همون چند دقیقه گذشت...

+اینارو بیخیال...خودمُ امینمُ عشقه ^_^

+آخه مگه میشه من دیوونش نباشم وقتی نمیذاره آب تو دلم تکون بخورهُ تا میفهمه یه ذره ناراحتم با حرفاش آرومم میکنه؟...مگه میشه این پسرکُ دوست نداشته باشم وقتی که با همه ی خستگیاش واسه کنارِ من بودن تا نیمه های شب وقت میذارهُ هی قند تو دلم آب میکنه؟...هیچکسِ هیچکسِ هیچکس نمیتـــــــونه مثه تو باشه واسم امینم...تـــ♥ــــو یه دونــــــه ای عشقِ من...شک نکن که یه تارِ موتُ به دنیا نمیدم...دوست دارم نفسم...

 +هر روز که میگذره با تمامِ وجودم حس میکنم که عشقِ بینمون بیشترُ بیشتر میشه...از حرفامون؛از حسای خوبمون؛از بی تابیُ بیقراریامون واسه هم...از اینکه منتظرِ فرصتیم واسه کنارِ هم بودن...از همه ی اینا میشه فهمید حسی که بینِ ما دوتاست یه چیزی فراتر از عشقه...این فاصله ی 1سالُ 4 ماهه ای که بینمون افتاد تو این جریان بی تاثیر نیست...بیقرارترمون کرده...

 +طولانی شدنِ حرفای دیشبمون و بیدار موندن تا ساعت 3:30 نصف شب نتیجش میشه اینکه آقایی صبح ساعت 11 زنگ بزنهُ با صدای خوابالو بگه که خواب موندهُ امروز با تاخیر بره سرِ کار :))

+عشق یعنی وقتی این smsــ ُ میده (کلیکـ) انگیزمُ 10برابر میکنه واسه ثبت لحظه هامون تو این وبلاگ دوست داشتنی :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد