بیتابـــمــ برای دیدارتـــ
دیداری که یقین دارمــ عاشقانـــه ای زیبا رقمــ میزند برایمـــان
مرور میکنمــ خاطـــراتِ آینده ی نه چنــدان دورمـــان را...
♥ وااااااااای امینم تا 9ساعت دیگه کنارمه...دارم میمیرم از ذوق...
♥ دیگه صبرم تموم شده کاش زود بگذره این چند ساعت...
حـالا تو هی بیا بگو مرد ها پررو می شونـد...
زن بایـد سنگیـن و رنگیـن باشـد بایـد بیاینـد منت بکـشنـد و...
مـن می گویـم زن اگــــــر زن باشـد بایـد بشود روی عــــاشقیش حـساب کـرد
کــه بایـد عاشقی کـردن بلـد باشـد کــه جـــــــــا نزنـد...جـا نمانـد...جـا نگـذارد...
هی فکـر نکـنـد بـه ایـن چیزهایی کــه عمری در گوشش خـوانـده انـد
کــه زن ناز و مرد نیــــــاز...
کــه بـدانـد، مرد هـم آدم است دیگر گـاهی بایـد لوسش کـرد!
گاهی بایـد نـازش را کـشیـد...و گــاهی بایـد بـه پایش صبر کـرد...
حـتی مـن می گویـم زن اگر زن باشـد از دوستت دارم گفتـن نمی ترسـد
تو می گویی خـوش بـه حـال زنی کــه عــاشق مردی نباشـد،بگـذار دنبالت بـدونـد...
و مـن نمی فهمـم اینکــه داری ازش حـرف میزنی زنـدگی است یا مسابقـه اسب دوانی(!)
و مـن نمی فهمـم چرا هیچ کـس برنمی دارد بنویسـد از مردهــا...
از چشـم ها و شــانـه ها و دستهایشــان...از آغوششان...از عطر تنشـان...از صـدایشــان...
پررو می شونـد؟ خـب بشونـد...مگر خـود شما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفتـه اید؟
مگر شما بـه اتکـــاء همیـن دست ها همیـن نگاه ها همیـن آغوشهـا،
در بزنگاه های زنـدگی سرِپا نمانـده ایـد؟!
مـن راز ایـن دوست داشتـن های پنهـانی را نمی فهمـم...
مـن بلـد نیستـم در سـایـه، دوست داشتـه باشـم
مـن می خـواهـم خـواستنـم گوش فلکـ را کـر کـنـد...
زن باش بگـذار همـه دنیـا بـدانـد
مردی ایـن حـوالی داری که دوستت دارم هــای تورا با خـود می برد...
+ فقط 2روزِ دیگه مونده...دلم لک زده واسش...بیصبرانه منتظرم که بیاد پیشم...دیگه چیزی نمونده :)
94/3/27...خودش نمیدونه که چقد دیوونم میکنه وقتی با حوصله گُلای خوشگلمُ واسم آویزون میکنه که خشک شن...کلیکــ
خدایا شُکرت...بابتِ همه چیز مرسی :)
+خیلـــــی خوشحالم که دوستای وبِ قبلیمُ دارم یکی یکی پیدا میکنم...ینی وقتی کامنتاتونُ میبینم ذوق مرگ میشم...عاشقتونم
گاهى باید باشى
تا یک دل سیر تـــ♥ـــو را ببوســم
لاى موهایت بمیرم
گاهى باید آنقدر باشى
تا نبودنــت دست از سرم بردارد...
بنشینى روبه رویم نگاهت کنم
آنقدر نگاهت کنم تا نفسم بند بیاید!
باید باشى
تا از این خوشى ها...از داشتنت
مثل دیوانه اى بى خیال دنیا شوم
باور کن زندگى براى من
چیزى نیست جز دوست داشتن تـــ♥ـــو...
13روز از یکی شدنمون میگذره و 11 روزه که آقاییمُ ندیدم...دلم لک زده واسش...گاهی وقتا از دلتنگی حس میکنم حتا 1ثانیه هم دیگه نمیتونم طاقت بیارم...ولی وقتی به این فک میکنم که برای همیـــــــشه مالِ خودمه و مالِ خودشم دلم آروم میشه...و این یکی از بهترین حسای دنیاست :)
5روزِ دیگه عشقم میاد پیشم...لحظه شماری میکنم واسه اون روزا...
بلایی که بلاگفا سرِ خاطراتمُ وب قبلیم آوردُ هیچوقت یادم نمیره...بدتر از فاجعه ی پاک شدنِ وبم اینه که دوستامو گم کردم...وبلاگِ قبلیم با تمامِ خاطراتش پرید...کلا از سیستم بلاگفا حذف شدُ آثاری ازش نبود که مجبور شدم یه وبِ جدید با آدرسِ قبلی بسازم تا شاید دوستام اینجوری بتونن پیدام کنن...اگه هستین اعلام حضور کنین بچه ها دلم براتون تنگ شده :(
+ حسِ خوبِ تموم شدنِ امتحانا بعد از 1ماه :)
22 خرداد 94
...از صبح منتظر بودم که شب شه و عشقم و خانوادش از راه برسن...بلاخره ساعت 11 شب رسیدن خونمون(ماشینشون خراب شده بود و تو راه معطل شدن)...وقتی عشقمُ با اون گلِ خوشگلی که تو دستش بود دیدم دلم ضعف رفت واسش...کلیک...خیلی خوشحال بودم...بعد از شام صحبتا شروع شد...همه چیز انقدر عالی و خوب پیش رفت که اصلا باورم نمیشد...بعد از اینکه صحبتا تموم شد مامانِ آقایی انگشتر نامزدی رو دستم کردُ از اون لحظه منو عشقم رسما نامزد شدیم...کلیکـ
کلیکـ