آنقدر بی صدا آمدم
که وقتی به خودت آمدی
هیچ صدایی جز من نبود...
آنقدر ماهرانه تمام تـــــ♥ـــــو را دزدیدم
که خدا هم به شوق آمد
آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت
که دنیا در احکام سرقت
تجدید نظر کند...

{ افشین یدالهی }

 +میگه:تمامِ تلاشمُ میکنم واسه راحت زندگی کردنمون...نمیدونه من با شنیدنِ همین یه جمله کوچیک دلم میلرزه...نمیدونه دیوونه تر میشم...دلم بیشتر میخوادش...شاید هیچکی نتونه بفهمه این حالمُ...انگار یکیُ واسه همیشه از دست داده باشیُ یهو تو روزایی که بهش احتیاج داری ببینی کنارته؛بیقرارترُ عاشقتر از قبل...عشقُ تو تک تکِ حرفاش حس میکنم...اون امینِ 4سالِ پیش نیست...این امین 100برابر بهتر از امینِ 4سالِ پیشِ...الان که فک میکنم میبینم قبلا فقط دوسش داشتم چون بدونِ اون 1سالُ 4ماه زنده موندم...اما الان به معنای واقعی عاشقشم...اینو با تک تکِ سلولای بدنم احساس میکنم...دیــــــــــــوونشم...

+مکالمه های شبانه ی پر از عشق...حرفای قشنگ راجب روزای خوبمون...

+بهش میگم:این 2-3هفته تا به هم برسیم به اندازه ی 2-3سال میگذره...میگه: آره ولی چشام پُره برقِ واسه بعدش...

+میگه ایندفعه چیکار کردی که خودتُ اینقد تو دلِ همه جا کردی؟؟؟ میگم من مثه همیشه بودم بخدا :)

+دیشب ماجرارو با داییش درمیون گذاشتن(با دایی و زنداییش خیلی صمیمی ایم)...گفته انتخاب خوبی کردیُ کلی خوشحال شده...گفته من هرکاری از دستم بربیاد میکنم واستون.نگران نباش :)

+قراره مامانش همین روزا زنگ بزنه خونمون...استرس دارم...ایشالا که همه چیز خوب پیش بره...

+بابای آقایی حالش خوب نیس...دعا کنین زودی خوب شه و مشکل خاصی نباشه :(

+خدایا شکـــرتــ ...کمکمون کن :*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد